کرمان مرداد 95
دخترم.برگ گلم.نازدونه من.هانای عزیزم.تموم زندگیم.یار و همراه همیشگیم نمیدونم اسم این حس چیه! مادری ،عاشقی ، جنون' دیوانگی.وابستگی..... هرچی هست دخترم خیلی قشنگه. اره مامانی عاشق شدم عاشق برق نگاهت.عاشق صدای خنده هات.عاشق ناز و ادا و قرهای دخترونت.عاشق لبها و دهن نازت.عاشق حرف زدنای شیرینت البته عاشق که نمیشه گفت.یک جورایی دیوونتم. باهات دارم لذت دنیا رو میبرم. باید عاشق و دیووونه بود که بیخوابیها و خستگی های مفرط به چشمت نیاد. باید عاشق بود که صب تا شب دنبال یک جوجه کنجکاو بود و باهاش صد دور یا شاید هزار دور همه جای خونه رو گشت. باید عاشق بود تا روزی صدبار ببری ددر و صدبار بری سوپری و بعی/ بستنی/خرید. هزار بار کفشات رو پوشید ...
نویسنده :
مامان بهناز
11:59