هانا جونهانا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
مامان بهنازمامان بهناز، تا این لحظه: 37 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

هانا امید من و بابا

عاشق زندگیمم

شیطونی های هانا طلای بلا

    سلام تموم زندگی من قربونت برم که اینقد واسم عزیزی. از بهمن اقدام کردی به راه رفتن.اما تا الان مستقل نشدی .منم مجبورم همش دولا دولا باهات راه برم و دستت رو بگیرم.کوتاهم نمیای و همش عاشق پله هستی و خیلی برام سخته.کمرم همش میسوزه و از درد شبا اشکم درمیاد.اما چون عاشقتم خم به ابرو نمیارم و دورتم میگردم. تهران که اومدیم کارای خونه دیگه برعهده خودم بود و دیگه بریدم.برا همین زنگ زدم ازین کمکی های راه رفتن سفارش دادم که متاسفانه تبلیع الکی بود و اصلا هم بدرد نخورد و تو هم اصلا دوستش نداشتی.     راستی وروجک من عاشق تاب شدی و برات تو خونه هم وصل کردیم و کلی باهاش حال میکنی.و باید همه عروسکات رو هم سوار ک...
22 ارديبهشت 1395

نوروز 95

نفس مامان سلام.یکسری از عکسات رو برات میگذارم که تو نوروز گرفتیم ازت. توضیجات:ا ولین بستنیت رو هم توی ماهگرد چهاردهمت نوش جون کردی خوشکل مامانی که کلی ذوق کردی. تعطیلات خوبی بود گل مامان  15 فروردین هم با خاله فریده و امیرعلی جون برگشتیم تهران. واولین عیدی هواپیماییت رو بعد از 15 بار پرواز از هواپیمایی معراج  گرفتی.                     ...
22 ارديبهشت 1395

زیارت امام رضا

به به مشهدی هانا سلام علیکم خانم مشهدی😁😁 خوبی ناناز خوبی وروجک؟ مامانی فدات شه الهی.دیروز برای اولین بار بردمت پابوس آقا امام رضا/هفتم فروردین 95/ با مامانی و عموها و عمه ها همگی رفتیم زیارت و بعدش هم تفریح و شما گل دخترم خیییییلی خانوم بودی و اصلا مامانی رو اذیت نکردی. فدای پاهای کوچولوت بشم که تو صحن امام رضا هم دولا دولا مجبورم کردی با چادر رات ببرم. وروجک پس کی میخوای راه بیفتی شما؟؟؟؟ اینم عکسای دختر نازم....                           ...
8 فروردين 1395

نوروز 1395

عرووووسک نازم سال نوت مبارک عزیز دلم این دومین ساله که کنار سفره هفت سین تو بغلمی سال اول 50 روزه بودی و تو خونه بابا حمید و امسالم 13 ماهه و توی خونه بابا حسین ایشالا مامان جونی سال خوبی برات باشه. پر باشه از شادی و ارامش برای هممون شما قشنگ راه بری.خوابت زیاد شه.با مهدکودک راحت کنار بیای و ..... عاشقتم دختر خوشکل و پر ناز و ادای من ماشالا ماشالا بهت لا حول و لا قوه الا بالله العلی و العظیم اونقد شیرین بازی درمیاری که همش در حال چهارقل خوندن و ان یکاد به جونتم دوووووووووست دارم هااااااااااانااااااااا         اخخخخ فدات شم که دیگه اخرای مهمونی تویی که اینقد خوابت حساسه وسط جشن...
3 فروردين 1395

اولین قدمهای عزیز دلم

سلام فندقی سلام ورووووووجک مامان فدات بشه؟مامان دورت بگرده؟ دختر نازم اخرین سفرمون توی سال 1394 هم به کرمان تموم شد و بعد از سه هفته عشق و حال 27 اسفند اومدیم شهر بابا. دقت کردی  من و تو همش تو تیاره!!ازین ور به اون وریم؟؟؟؟ واااای هانا این سری خیلی زود گذشت و تا چشم به هم زدیم تموم شد همش خرید عید کردیم و مهمون بازی.تو هم عاشق پارک کوچه بابا حمید شده بودی و مدام میحواستی بری توی تاب.مامانی و بابایی هم کلی نارتو میخریدن. کرمان کلی بردیمت توی افتاب و سوپ پای مرغ بهت دادیم که راه بیفتی. و انگار موفقم شدیم.بالاخره دندونا بهت فرصت دادن.اهان راستی 4 تا دندون آسیابت هم در اومده!الان 12 تا دندون داری.ماشالا ماشالا اره داشتم م...
29 اسفند 1394

دندون نهم هانا خانوم

و باااااز هم دندون  اخی دختر شیطون بلا چه خبرته شما قرار نیست که یکدفعه شونصدتا دندون در بیاری هم خودت داری خیلی اذیت میشی هم ما...!!!! الان چند روزه که خیلی بیتابی.شبا تا سه چهار صب گریه میکنی و همش دستت تو دهنه کوچولوی فندقیته روزا با جیغ از خواب پا میشی چند روز بود که خیلی کلافه بودی.فک کردم شاید به خاطر غذای جدید دلدردی.اما دیدم نه بابا دلدرد یک روز دو روزه  برا همین انگشتم رو شستم و با اجازت شروع کردم به گشتن توی دهنت که دیدم بلللللله دندون نههم هم تو تاریخ پنجم اسفند 94 داره خودنمایی میکنه.خیلی خوشحال شدم که علت گریه هات رو فهمیدم.ایشالا زودی در بیاد و دخمل نازم اروم شه   هانناااااااا مامان فدای تو و ...
7 اسفند 1394

در دایره قسمت ما نقطه پرگاریم......

سلام نفس مامانی.سلام دردونه ناز من هانایی میخوام باهات یکم درد و دل کنم. مامان نازی یکم دلش گرفته.یکم استرس داره یکم... یکم .... الان تو مثه یک عروسک کنارم خوابیدی و نفسهات قشنگترین اواز توی گوش منه.بوی تنت خوش بوترین عطر دنیاست.حرم بدنت لذت بخش ترین حرارت دنیاست.برای همه اینا هزاران بار نه میلیاردها بار میگم خدا جونم شکرت شکرت شکرت. پس چرا دلم گرفته؟؟!!! باز هم امروز چمدون بستیم.کلی لباس و وسایل برای خودم و دخترم جمع کردیم بریم کرمان.تا عید اونجا بمونیم و بعدم تعطیلات عید رو باز چمدونامون رو برداریم و بریم تربت . اره مامان از این همه چمدون بستن دلم گرفته.خستم دخترم.از هواپیما از قطار از ماشین از .... از هر چی که بوی جدایی میده خ...
7 اسفند 1394