هانا جونهانا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره
مامان بهنازمامان بهناز، تا این لحظه: 37 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

هانا امید من و بابا

عاشق زندگیمم

غذا خوردن هانا جیگر

سلام عروسک مامان سلام تربچه خوشکلم الهی قربونت بره مامانی که اینقد عشق شدی. برات بگم که هانا طلای من پیشبند دوست نداره و عمرا اگه بزاره براش پیشبند ببندی.برای همین روزی چهار پنج دست لباس رو رنگین و خیس تحویل مامانش میده و مامانشم فداش میشه.تازه کلی هم روی قالی باوجود داشتن سفره غذا گلهای خوشگل کشیدی!!! هانا جونم نمیدونم الان که داری اینا رو میخونی چندسالته و با دیدن عکسات چقد میخندی اما این رو بدون که مامان حاضره هر روز کل لباسای شما رو بشوره ولی در عوضش دخمل نازش خوب غذا بخوره و قوی باشه. اینم عکسای چند مدل غذا خوردنت.الهی من فداااات شم شیرینه من. عاشششققتم هانا           ...
5 اسفند 1394

تولد نی نی دایی بهزاد

واااااای یک فرشته دیگه هم بدنیا اومد عمه الهی فداش بشه قرار بود هنوز یکی دوهفته دیگه تو دل مامانش لالا کنه اما حوصلش سر رفته بود و امشب یعنی 17 بهمن ساعت 9.5 پا بدنبا گذاشت و شد پسر دایی دختر ناز من هانا جونم من عاشششق داداشام و آبجی الهامم و بچه هاشونم عشق منن. ایشالا ما هم زودی بریم ببینیمش. خدایا همه عزیزام رو سالم و شاد برام نگه دار. اینم عکسای پسر دایی که هنوز اسمش معلوم نیست دوستت دارم عمه جوووون   اینم دخمل من که عصری تلوزیون نگاه میکرد و دقیقا یک سال و هشت روز از پسر داییش بزرگتره     ...
18 بهمن 1394

تولد یک سالگی پرنسس ما

سلاااام ماهه من  سلام عروسک یک ساله من الهی فدات بشم که اینقد قد کشیدی و خانوووم شدی شدی دوست و رفیق من شدی هم زبون و همدم من مگه همین دیروز نبود که تا صبح از استرس عمل و سلامت بودن عشقم دخترم نخوابیدم مگه همین دیروز نبود که صدای گریت رو شنیدم و دیدم که داری خیس خیس دستات رو توی صورتت میکشی و کلی مو داری!!! مگه همین دیروز نبود که برای اولین بار بوست کردم و بهت شیر دادم؟ چققققققد زود گذششششت دخترم یک ساله شد دخترم مامان میگه بابا میگه 8 تا دندون درآورده میگه منه یعنی ماله منه  میگه بده میگه نیس!!! دستش رو میزاره رو مماغش و میگه بییییب دست میزنه  میرقصه بای بای مبکنه واااااای خدایا شکرت دخترم خییی...
11 بهمن 1394

ماهه من شبیه کی هستی؟؟

نفس مامانی میدونی شما خییییلی خوشملی؟؟ میدونی تازگیا چقد خانوووم شدی؟ ماشالا ماشالا داره یکم خوابت بهتر میشه .یک عکس برات یادگاری میزارم .هر کی دیده کلی تعجب میکنه.چون که شما دقیقا ترکیب 50 50 منو بابایی. عکس سمت چپ بالا باباست و پایین منم و شما خوشکل خانومم عکس چهارماهگیته خودت بزرگ شدی قضاوت کن ببین شبیه منی یا بابایی ...
27 دی 1394

نه سالگیت مبارک عسل جونم

و باااااز هم یک تولد مجازی دیگه اره دخترم این بارم ما تو مراسمهایی که توی شهرای من و بابا گرفته میشه نبودیم اما عیبی نداره همین که سالمن و شاد خدارو هزار بار شکر میکنم امروز خاله جون تولد نه سالگی عشق من رو که عسل خانومه گرفته و منم عکساش رو برات یادگاری میزارم که وقتی بزرگ شدی از نه سالگی دخترخاله یادگاری داشته باشی و اینم عکسای عسل طلا که تم فروزن رو انتخاب کرده و لباس السا رو پوشیده تولدددت مبارک عزیز خاله ایشالا 120 ساله شی خوشکله من   راستی هانا جونم یکشنبه 13 دی با بابا وحید برگشتیم تهران و قرار شده ایشالا دیگه سه تایی همش باهم باشیم و شماهم دختر خوبی بشی و تو خونه خودمون سه تایی باهم شاد باشیم و همدیگرو ت...
26 دی 1394

مراسم عقد عمه مهلا جون

سلام  دختر ماهه مامان  سلام گل بهشتیه من تو میدونی که عروسک مامانی هستی؟ میدونی که نفسم به نفست بنده؟ میدونی که دنیای من هانای منه؟ وااااااااااااای اگه بدونی که چقققققققدددد دوستت دارم و با وجود خسته شدنای زیاد ذره ای از عشقم بهت کم نمیشه. همه میگن چرا هانا بغل هیشکی نمیره؟ چرا فقط مامانش رو میخواد؟ منم میگم چون ما دوتا عااااااااااشققق همیم. مامان قربون صورت گرد و هلویی هاناش بشه که فقط میخوای بغلت کنم و یا کنارت بشینم.کافیه فقط از میدان دیدت خارج شم ! !!! دیشب مراسم عقد عمه مهلا جون بود و شما فقط بغلم بودی با آهنگای شاد جیغ میکشیدی و دست میزدی و کلی هم برای عروس بال بال میزدی و دلت میخواست بری بغل  عمه جونت. اله...
11 دی 1394

ماهگرد یازدهم عشقم هانا

خدا جونم شکرت امشب برای یازدهمین بار بودن دخترم رو جشن گرفتیم .یازده ماهه که خوشبخت ترینم و یک فرشته رو در آغوشم گرفتم و لذت دنبا رو بردم. الهی مامان فدای صورت خوشکلت بشه که مثه سیب میمونه.یک ماه دیگه مونده تا دخترم یک ساله بشه . وااااااای که چقد زود  گذشت و دخترم یک ساله شد.هنوز صدای جیغ و گریه اولت توی گوشمه  انگار همین دیروز بود. هانا جون کاشکی بدونی که چقد دوستت دارم مامانیییی.عاشقتم  نازنینم. هانای نازم این ماهگردت کنار باباحسین و مامان زهرا و عمه های مهربونت توی خونه عمه مرضیه بود و بابا وحیدم  دو روز پیش اومده پیشمون چون که فردا شب  عقد عمه مهلا جونه  این ماهگردت رو هم شمعش رو پسر عمه عزیزت...
9 دی 1394