تپش قلب دوم مامان
قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست
با شکوه ترین روز دنیا تولد توست پس برای
من بمان و بدان که عاشقانه دوستت دارم
نی نی قشنگم.آسمون زندگی من ، اول ازت معدرت می خوام که این مطلب ها رو همون روزا برات ننوشتم.آخه مامان سه ماه اولی که خدا بهش فرشته بخشیده بود همش حالش بد بود و فشارش پایین !!.همش سرم و خواب و ....
ولی قول میدم دیگه همیشه به موقع برای خوشکلم بنویسم تا اینکه ایشالا یه روزی برسه که خودت خاطراتت رو برای خودت بنویسی
عروسک قشنگم برات بگم از روزهایی که من و بابا وحید روزها رو توی تب و تاب شنیدن و دیدن قلب کوچولوی تو سپری کردیم.بابا همش تو اینترنت بود و اطلاعات جمع می کرد.بعضی وقتا هم چیزایی نوشته بود که همش استرس ما رو زیاد می کرد.یک چند وقتی هم بود که متاسفنه هرکی باردار می شد نی نی شون قلبش مشکل داشت.ما هم که تو دود و دم تهران بودیم و مامانی هم توی طوفان چند وقت پیش تهران توی خونه تنها خواب بود و حسابی ترسیده بود هی نگران بود که نکنه خای نکرده برای جوجوی کوچولوش اتفاقی افتاده باشه
خیلی استرس داشتم هرچند که سعی می کردم به خاطر دردونه قشنگم استرس نداسته باشم تا روت تاثیر منفی نداشته باشه اما مامانی خیلی نگرانت بودم.بالاخره دو هفته گذشت و دوشنبه دوم تیر رفتیم پیش خانم دکتر.با بابا رفتیم تو و من دوس داشتم که زودتر معاینه کنه و از خودم نپرسه که خوبم یا نه!!!.فورا روی تخت معاینه دراز کشیدم.
تا دکتر دستگاه رو آماده کنه چشمام رو بسته بودم.همش سرم گیج می رفت.و تپش قلبم تکونم می داد.یکدفعه خانم دکتر گفت باباشم بیاد ببینه اینم قلب نی نی شما.وااااااااااااااااااااای خدای من تپش قلبت کاملا دیده می شد یک نقطه کوچولو که تند تند می زد.فک کن جوجوی من 4.2 میلیمتر شده بود و اون فسقلی قلبم داشت!!!
.خدای من زدم زیر گریه.گریه کردم از شادی گریه کردم از عظمت و بزرگی خدا.خدایی که به من یک قلب دیگه عطا کرده بود و ازم خواسته بود مواظبش باشم.
اون روز بود که فهمیدم که ازین به بعد دوتا قلب دارم دوتا قلب که اگر خدای نکرده هرکدومشون نباشه منم دیگه نخواهم بود.
خدایا برایم حفظش کن.
خلاصه بعد کلی شادی با سرگیجه از تخت اومدم پایین و خلاصه حاضر شدم یکمم از حال و روز خودم به دکترم بگم و بگم که خیلی دل درد و کمردرد دارم .اونم گفتم چون مامانی نگران نی نیش یود و گرنه حاضر بودم همه دردای دنیا رو به جونم بخرم و تو خوب و سالم باشی.
چلچله مامان اون روزا بود که حس مامانم رو که همیشه نگران ماها بود کامل حس می کردم و از همیشه براش دلتنگ تر بودم.دلم مامان زهرام رو می خواست تا پاهاش رو ببوسم.آآآآآآخ فرشته کوچولوی من نمیدونی دوری چقد سخته.امیدوارم هیچ وقتم ندونی از مادریعنی چی.مامان من که یک فرشته است که به خاطر من و خاله و دایی هات زمینی شده.
خدا جونم شکرت دیگه از امروز به بعد مهر و برچسب مادری رو بهم زدن.دیگه مطمئنم که مادرم..خدا به من نعمتی رو داد که فقط برای شکر همین یک نعمتش یک عمر بندگی هم کافی نیست.
دوست دااااااااااااااااااااااااااااارم فندق مامانی.قربون قلب فسقلیت بشم من.ایشالا همیشه شاد و سالم بتپه