دخترم...........
سلام دخترم سلام برگ گلم
سلام عشق بابا وحید
الان که دارم این مطلب رو برات می نویسم تقریبا نیم ساعته که مامان زهرا و خاله بانو ازمون خداحافظی کردن و رفتن.وقتی که در رو بستن و رفتن یهو دلم گرفت و بازم تنها شدیم.برا همین دلم خواست که برات بنویسم.
این چند وقتی که پیشمون بود خیلی خوب بود مهمونی رفتیم مهمون داشتیم.شبا دور هم می نشستیم و حرف میزدیم.خیلی هم بنده خداها تو زحمت افتادن همه زحمتا رو کشیدن و همش غدا پختن و شستن و .. و نگذاشتن مامانی کار کنه تا ملوسک مامانی آروم تو دلم لالا کنه.
من به جات ازشون تشکر کردم ولی تو که به دنیا اومدی خودت با احترام بهشون ازشون تشکر کن.
کاشکی همیشه همه کنار هم بودیم.ولی خوب ....
ان شاا.. همیشه جدا شدنامون موقتی باشه و با امید دیدار مجدد.خدا همه عزیزامون رو برامون به حق بزرگی خودش سالم و شاد نگه داره.
عسلم امیدوارم وقتی که بزرگ شدی و برای خودت خانومی شدی هیچ وقت تو تقدیرت دوری و جدایی نباشه.
کوچولوی مامان همیشه پیشم بمون.من بدون تو میمیرم.تو امید مامان نازی هستی.تو پاره تن منی.تو همه وجودمی.
شیطون بلا انگار فهمیدی دارم برات مینویسم ووروجک چکار داری میکنی توی دل مامان.؟؟؟چقد داری ماشالا ماشالا تکون می خوری.الهی فدای تکونات بشم
عاشقققتمممممممممممم دختر نازم