زمستان ۹۸
سلاااااام دختر زمستونی.خودتم خوب میدونی و یاد گرفتی و همیشه میگه من و بابا دختر پسر زمستونی هستیم.
خداروشکر خداهم تا اینجا هر سال برات زمستونت رو برفی کرده
و تو هم هر وقت که برف میاد میدونی که تولدت نزدیک شده و کلی ذوق میکنی.یادمه روز تولدتم وقتی تو بیمارستان بودیم بعد چند روز الودگی شدید هوای تهران یک بارون زیاد و قشنگ اومد.️️کلا تو دختر خوش قدم و پرکتی بودی عزیزز دلم.
اینم عکسای قشنگت که کلی با برف ذوق کردی و حسابی دوسه بار با ما و با دوستات از طرف مهد رفتی برف بازی.
البته ناگفته نماند که یکبارم از بس تو برف موندی و دستکشت خیس شده بود اخر بازی انگشتات حسابی درد گرفته بود و میسوخت
اینا عکسای کله سحره.قبل رفتن به مهد .که از ذوق برف سریع پاشدی و سه تایی رفتیم برف بازی
بین روزم خاله های مهد برده بودنتون و حسابی بازی کرده بودین و کیففف
۲۹/دی ماه
برف بازی
ظهرم من و مامان نرگس و بهار زودتر اومدیم و شماها حسابی بازی کردین و ادم برفی ساختین
روز بعدم هنوزززز برف بازی ادامه داشت و با مامان بهار و بابا وحید دوباره ادم برفی ساختیم
خداروشکر این برف ۲۹ دی ماه باعث شد یکم مشکلات اخیر پیش اومده رو که برای سقوط هواپیما و مردم کرمان و سیل و ... چند ساعتی فراموش کنیم و امیدمون به رحمت خدا و اینده بیشتر شه و یکم حال دلمون بهتر شه.
یک بهمنم خاله الهامی با ارسلان اومدن تهران بخاطر کنگره چشم دایی ابولفضل که خداروشکر اونم حسابی حال و هوامون رو عوض کرد و یکی دوروز باهم بودیم.و یک عصرم رفتیم پارک ژوراسیک و ازونجا که اون دوزم حسابی اون منطقه ها برف اومده بود تو باززززز یک دل سیر با ارسلان جون برف بازی کردی.الهی قردون دوتاییتون بشم من🥰🥰🥰
الهی همیشه دلت و قلبت و بختت سفییییید باشه مثله این برف