دوباره برگشتیم!!!تیر ماه ۱۳۹۷
سلام هانا جونم.
الان که دارم مینویسم تو بعلم خواب رفتی و این خواب حاصل حدود ۲۰ تا قصه از بچگیهاته!!
این روزا همش میخوای که خاطرات بچگی خودت رو بگم و من دیگه خاطره ای یادم نمیاد.یکهو یاد وبلاگت افتادم و از توی وبلاگ برات میخونم.
با خودم گفتم چقد حیف شد که دیگه ننوشتم و فقط به اینستا گرام متکی شدم.
برای همین تصمیم گرفتم قاطعانه که باز برگزدم و بنویسم.
حال دلم این روزا زیاد خوش نیست.
حدود یک هفته هست که تب میکنی و فردا باید ازمایش بدی میدونم روز سختی خواهد بود.اما چاره ای نیست.
دیشب ۳۱ خرداد ۹۷ بردیمت شهربازی ارم و با امیر علی کلی بازی کردی.خوشحال بودیم از خوب شدنت که متاسفانه شب دوباره تب کردی و ....
ان شالله که چیزی نیست و اینم یک پروسه دیگه مثل قبلیاست
دوستت دارم عروسک خوش زبون و غر غروی من😉😉
اینم عکس شماکه این روزا پیکاسو شدی و علاقه فراوون به نقاشی پیدا کردی😙😙😙
بعدا نوشت:: خداروشکر کار به آزمایش نکشید و تبت دقیقا بعد از یک هفته تموم شد و گویا ویروس جدید بود.
لعنت به هر چی ویروس که تو رو لاغر کرد
جونم برات بگه که بعد از خوب شدن خودم بدجور مریض شدم و دوروز از سردرد وحشتناک و ... چشمام رو نمیتونستم باز کنم.
اونقده برام عزیزی که تحمل مریضیت و استرس و کم خواب های شبانه خودمو از پا در میاره
اینو بدون که جونم به جونت بسته است هاتای نازنینم