اولین آمپول هانا خانوم
هانا خانوم نازم سلام
دختر خوب و عزیز من
9 اردیبهشت ماهگرد پونزهم زمینی شدن شما فرشته اسمونی بود که کنگره چشم پزشکی مامان و بابا هم بود.برا همین سرکار نرفتیم و شما هم مهد نرفتی.یکم بیشتر از روزای دیگه خوابیدیم و بعدش رفتیم کنگره.ازونورم رفتیم یک پارک خیلی قشنگ وه توش پر از گل لاله بود و کلی کیف کردی.اون شب برنامه کنگره کنسرت اقای زندوکیلی بود و ما اومدیم خونه تا استراحت کنیم و بعدش بریم.شما مثه یک دختر خوب و حرف گوش کن خوابیدی اما خوابت برعکس همیشه یکم طولانی شد و ما کم کم داشت دیرمون میشد.8.15 پاشدی و زدی زیر گریه داشتم ارومت میکروم که کلی بالا اوردی و بعدشم پوشکت رو شدیدا.....
خیلی ترسیدیم.الهی برات بمیرم که چقد ناله کردی.یکی دوبار دیگه بالا اوردی و بیحال توی بعلم بودی و روی پام خواب رفتی.یکم خوابیدی و باز بیدار شدی و مدام بالا میاوردی و تب کردی.سریع لباس پوشیدیم و بردیمت بیمارستان صارم.و اونجا دکتر برات امپول نوشت.
و اولین امپول عمرت رو البته بعیر از واکسنات توی اون شب زدی
و اینم عکسای قشنگ اون پارک زیبا که البته خاطره خوبی برام نگذاشت